نقد اخلاقي هنر(2)


 

نويسنده:الا پيک
ترجمه: مهدي حبيب اللهي




 

3.اتوناميزم و موراليزم متعادل
 

اتوناميزم متعادل که توسط جي اندرسون و جي دين مطرح شد، نظريه ي قابل قبول تري نسبت به اتوناميزم افراطي است. بنابراين نظريه ،فضايل ورذايل اخلاقي مي توانند محتواي برخي از انواع هنر قرار گيرندودر برخي موارد قضاوت اخلاقي آثارهنري شايسته مي شوند.
البته،به هرحال، اين نظريه هم نوعي اتوناميزم است، واز اين رو، براساس آن، ارزش هاي زيبا شناسي و اخلاقي آثار هنري کاملاً مستقل و مجزاي از يکديگر محسوب مي شوند. طبق اين ديدگاه ،يک اثر هنري هيچ گاه نمي تواند از لحاظ زيبا شناسي و مزيت ،بهتر از امتيازات اخلاقي آن باشد و همان طور که نمي تواند بدتر باشد.
در يکي از آثار نوشته شده در اتوناميزم متعادل آمده است:
«برداشت اخلاقي فاسد از يک اثر،هيچ گاه به حساب نقص جنبه ي زيبا شناسانه ي آن اثر گذاشته نمي شود. يک اثر هنري که نمايانگر يک رذيله ي اخلاقي است مي تواند موجب تفريح مخاطب شود، بدون اين که کوچک ترين خللي به جنبه ي زيبا شناسي آن وارد کند.»
اين ادعاي اصل اتوناميزم تعادل است ، که مخالفت کرول و گوت را به دنبال داشته است.
موراليزم متعادل،درمقابل اتوناميزم متعادل شکل گرفته است. اين نظريه براين اعتقاد است که برخي از آثار هنري مي توانند مورد ارزشيابي اخلاقي قرار گيرند(برخلاف ديدگاه اتوناميزم متعادل)، واز اين رو، مشکلات اخلاقي يک اثر مي توانند در ارزيابي زيبا شناسانه ي آن اثر دخيل باشند واز ارزش آن بکاهند. بنابراين ،هر دو نظريه براين امر که قضاوت هاي اخلاقي در مورد آثار هنري خاص مشروع است، اتفاق نظر دارند.
تفاوت اصلي ميان اتوناميزم و موراليزم متعادل دراين است که موراليزم متعادل براين ادعاست که قضاوت هاي اخلاقي در برخي موارد،همانا ارزشيابي زيباشناسانه است، ودر مقابل ، اتوناميزم متعادل بر اين باور است که اين قضاوت ها همواره خارج از حوزه ي زيباشناسي قرار دارند.
از يک طرف،اندرسون و دين مي گويند:
«قسمتي از معارفي که هنر براي ما مي آورد مي تواند از قبيل معرفت اخلاقي باشد. اين معرفت به شرطي توسط هنر ايجاد مي شود. که بپذيريم هنر مي تواند در معرض ارزشيابي اخلاقي قرار گيرد. ولي چه لزومي دارد. اين نوع ارزشيابي جزء ارزش هاي زيبا شناسي باشد.»
از طرف ديگر،کرول مي گويد:«اتوناميزم متعادل از اين واقعيت چشم پوشي کرده است که پيش فرض هاي اخلاقي در خلق آثار هنري نقش عمده اي بازي مي کنند.» البته منظور کرول اين نيست که اين تنها راه براي قرار گرفتن ويژگي هاي اخلاقي در زمره ي ارزش هاي زيبا شناسي است، بلکه راه هاي ديگري نيز وجود دارد که در بخش بعدي توضيح مي دهيم .
مسأله ي مهم در بحث نقد اخلاقي هنر به اين موضوع بر مي گردد که تا چه حد،واژه ي زيبا شناسي را وسيع و فراگير تعريف نماييم. ولي اين که حد و مرز زيبا شناسي چيست و چگونه بايد آن را تعريف نمود،چيز دلخواهانه و آزادانه اي نيست که در دست ما باشد.
در اين راستا،کرول سعي کرده است که با مراجعه به نمونه هايي واقعي به همگان نشان دهد که موارد خاصي وجود دارد که تعريف ناقص ومحدود از زيبا شناسي- به مانند آنچه که مورد پذيرش نظريه ي اتوناميزم متعادل است - باعث مي شود که در درک ارزش زيباشناسي يک اثر، معيار کامل و جامعي نداشته باشيم.رجوع به موراليزم متعادل، بهترين روش براي توضيح ارزش اخلاقي آثار هنري روايي نيست وآن هم داراي اشکالاتي است ، ولي کرول آن قدر عاقل است که به تجزيه و تحليل انتقادي نمونه هاي واقعي و اثبات ناتواني اتوناميزم متعادل در ارزيابي دقيق آن ها بپردازد تا دلايلش رااثبات نمايد. به خاطر همين موضوع، دلايل وي تنها جايي است که مي توان به طور واضح اشکالات اتوناميزم متعادل را يافت.
دليل اصل موراليزم اخلاقي استدلالي است که به آن اصطلاحاً "دليل اشتراکي" مي گويند. کرول با اين مقدمه که بسياري از آثار هنري روايي، به تنهايي ناقص هستند وبراي درک کامل آنهابه درک اخلاقي مامحتاجند، چنين استدلال مي کندکه با نگاه به نمونه هاي واقعي مي توان دريافت که در آثار روايي ،گاهي وجود مشکل اخلاقي درآن ها باعث مي شود. که در ويژگي زيبا شناسي آن ها نيز خللي وارد؛شود چرا که آن مشکل اخلاقي ،مخاظب را از درگير شدن کامل و عميق در اثر باز مي دارد.
به عبارت ديگر،کرول مي گويد، در برخي موارد،همان عاملي که يک اثر را از لحاظ اخلاقي معيوب و مخدوش مي کند، مي تواند عامل خدشه داربودن اثر از لحاظ زيباشناسي باشد.بنابراين ،دراين موارد، قضاوت مخاطب در مورد غير اخلاقي بودن اثر به منزله ي ارزشيابي آن از لحاظ زيبا شناسي نيز هست.
تجزيه و تحليل مري دوروکس از فيلم نازيستي« پيروزي اراده»، نمونه ي خوبي از اين استدلال است .(1) به گفته ي دوروکس، فيلم پيروزي اراده، در شرايط عادي فيلم،داراي مشکل است ؛ زيرا گاهي به جذاب کردن حکومتي همچون رژيم نازي آلمان منجر مي شود.
مخاطبي که از لحاظ اخلاقي حساس باشد،مي تواند برخي از ويژگي هاي ظاهري نمايش داده شده در اين فيلم،از قبيل فيلمبرداري مبتکرانه ي آن را درک نمايد،ولي اگر پيام اصلي فيلم القاي بزرگي وعظمت هيتلرورژيم نازي باشد. وي قادرنيست که کاملاً درگير فيلم شده ، تمام تکنيک هاي هنري آن را درک نمايد.
کرول مي گويد:
«اگر پيام اصلي فيلم، که يک ضد ارزش اخلاقي است، از درگيرشدن کامل بيننده در فيلم جلوگيري نمايد، اين به منزله ي نقص زيبا شناسانه ي فيلم است؛ زيرا که وسعت درک زيباشناسي مابه خاطر محدود شدن درگيري ما در فيلم ودر پيغام فيلم کاهش مي يابد.
بنابراين، همان ويژگي که فيلم را از لحاظ اخلاقي مشکل ساز مي کند؛ باعث نقص زيبا شناسي فيلم نيز مي گردد. از اين رو مي توان گفت که دراين نمونه نقص اخلاقي و نقص زيبا شناسي،داراي دليل مشترک هستند.»
اندرسون ودين ،دراستدلالشان عليه دليل کرول( دليل مشترک)، مي گويند: براي اثبات نقص اخلاقي و هنري يک اثر نيازمند دو دليل جداگانه هستيم و دليل اشتراکي وجود ندارد. دودليل آن ها عبارتند از :1-دليل نقص اخلاقي؛ 2- دليل نقص زيبا شناسي .اين دودليل،باهم ، مي توانند نقص اخلاقي و زيباشناسي يک اثر را اثبات نمايند. ونه يک دليل. نحوه ي استدلال آن ها اين گونه است .
1.موضوع اثر مورد بحث،غيراخلاقي است.
2.بنابراين ،اثر،مارابه سهيم شدن دراين موضوع بداخلاقي دعوت مي کند. (چرا که در يک اثر ازما مي خواهد با شخصيت بد داستان همدردي کنيم يا در اثر ديگر از ما مي خواهد که رفتارهاي مخوف و خشن را خنده آور مجسم کنيم).
3. هراثري که مارابه سهيم شدن در موضوع غيراخلاقي دعوت کند،خود،غير اخلاقي است.
4. بنابراين ،اثر مورد بحث، خود، از لحاظ اخلاقي فاسداست.
1.دورنماي اثر مورد بحث غير اخلاقي است.
2.نمايش عمل ضد اخلاقي امکان درک آن را از بين مي برد.
(در مورد تراژدي از ابراز افسوس ممانعت مي شود ودر مورد طنز،لذت بردن از شوخ طبعي ممنوع مي گردد.).
3.هراثر هنري که باعث شود مخاطب از درک آن نوع اثر بازماند،از لحاظ زيبا شناسي ناقص است.
4. بنابراين عمده ي دين و اندرسون، در مخالفت با استدلال کرول،براين موضوع است که مشترک بودن نقص اخلاقي و نقص زيبا شناسي در يک قضيه، براي ساختن دليلي که هم نقص اخلاقي و هم نقص زيبا شناسي را به طور کلي اثبات کند، کافي نيست.
کرول در جواب مي گويد:
«لزومي ندارد که دليل اشتراکي دليل کافي باشد. ممکن است دلايل ديگري نيز وجود داشته باشند که به کمک اثبات نقص اخلاقي و نقص زيبا شناسي هنر بيايند، ولي به هرحال ، مواردي وجود دارد که اين دو نوع دليل،مطابق يکديگر در مي آيند ويک دليل واحد هردو را پوشش مي دهد.اين دليل، هر چند براي همه ي موارد کافي نيست، به هرحال مي تواند ثابت کند که يک اثر فاسد اخلاقي از لحاظ زيبا شناسي نيز فاسد است. »
کرول اين گونه استدلال مي کند:
«چه لزومي دارد که دليل مشترک در اينجا دليل کافي باشد؟ مسلما عواملي وجود دارد که به نقص اخلاقي ونقص زيبا شناسي اثر مورد بحث کمک مي کند. موراليست متعادل ، تنها نياز دارد که اثبات کند از ميان عوامل متعددي که مشکل زيبا شناسي آن را بيان مي کند واز طرف ديگر، تنها يک عامل که عبارت باشد از «موضوع غيراخلاقي آن اثر » ، مهم ترين و شفاف ترين نقش را بازي مي کند؛ هرچند که کافي نباشد.»
پاسخ کرول به اعتراض اندرسون و دين قانع کننده است. به نظر چنين مي رسد که دليل قانع کننده اي براي رد استدلال کرول وجود ندارد؛زيرا استدلال او، که به «دليل اشتراکي»معروف است و شامل هم استدلال نقص اخلاقي و هم استدلال نقص زيبا شناسي هنر مي شود، در هر صورت، دليل کافي نخواهد بود.
اندرسون و دين،در تأييد نظريه ي اتوناميزم متعادل ، نمونه و مثال خاصي نزده اند. آن ها در جايي چنين مي گويند:
«به خاطر پيچيدگي موارد خاص تلاش زيادي کرده ايم که اين نظريه را برنمونه ها و موارد خارجي استوار نسازيم.»
از آن جا که براساس نظريه ي موراليزم متعادل، قضاوت هاي اخلاقي پيرامون اثر هنري در برخي نمونه ها همان ارزيابي زيبا شناسي اثراست ، براي اثبات آن تنها نياز است که با دليلي ثابت کنيم در مواردي خاص ،عامل نقص اخلاقي اثر، موجب نقص زيبا شناسي آن نيز هست . کرول عملاً چندين نمونه ي واقعي و قانع کننده از آن موارد را ذکر کرده است، در حالي که اندرسون و دين،دليلي براي اثبات اشتباه کرول در آن مثال ها اقامه نکرده اند.
با در نظرگرفتن اين واقعيت که حداقل نمونه هايي وجود دارند (مثل نمونه ي پيروزي اراده ي دوروس) که نقص و فساد اثر در ارزيابي زيبا شناسي آن مؤثر است، به اين نتيجه مي رسيم که نظريه ي اتوناميزم متعادل باطل است.

4. موراليزم متعادل و اخلاق گرايي
 

الف) تفاوت موراليزم متعادل با اخلاق گرايي همان گونه که قبلاً گفته شد، موراليزم متعادل براين اعتقاد است که برخي از آثار هنري را مي توان از لحاظ اخلاقي ارزشيابي کرد (برخلاف اتوناميزم افراطي)، ودر برخي موارد، مشکلات اخلاقي اثر هنري مي تواند در ارزشيابي زيبا شناسي آن دخيل گردد.درمقابل، نظريه ي اخلاق گرايي بر اين عقيده است که ارزيابي اخلاقي پيام هاي القا شده در يک اثر هنري، جنبه ي مشروع و قابل قبولي در ارزيابي زيبا شناسي آن اثر است؛ به صورتي که اگر اثر پيام هاي اخلاقي فاسدي داشت، آن اثر، درهمان حد، از لحاظ زيبا شناسي مخدوش است، واگر پيام اخلاقي القا شده توسط اثر، ستودني ونيکو باشد، آن اثر ، در همان حد، از لحاظ زيبا شناسي پذيرفتني است.
اندرسون و دين براين باورند که موراليزم متعادل و اخلاق گرايي ،اگر کاملاً يکسان نباشند، حداقل، دو نظريه ي مشابه هستند. منطور آن ها از شباهت و يکساني اين است که اين دو نظريه در وسعت و دامنه مشابه اند و گرنه واضح است که استدلال هاي کرول وگوت ار لحاظ جزئيات کاملا متفاوت هستند. با اين وجود،حتي در اين مورد هم نظرشان صحيح نيست.
در استدلال کرول، براي اثبات موراليزم متعادل، واژه ي "برخي موارد" وجود داشت که همين باعث مي شود استدلال کرول از استدلال گوت در اثبات اخلاق گرايي محدودتر گردد؛ چرا که چنين چيزي در استدلال گوت وجود نداشت. خود کرول در پاسخ به اندرسون و دين مي گويد:
«استدلال من از لحاظ دامنه از استدلال گوت محدودتراست. به نظر مي رسد که گوت هرگونه نقص اخلاقي دراثر را موجب نقص زيبا شناسانه ي آن مي داند، درحالي که در ديدگاه من اين موضوع به مراتب محدودتر است؛ زيرا به اعتقاد من،" در برخي موارد" نقص اخلاقي مي تواند به نقص زيبا شناسي منجر شود. »
با نگاه دقيق تر به استدلال گوت در اثبات اخلاق گرايي، به تفاوت وسعت و دامنه ي آن و جزئيات ديگر آن در مقايسه با موراليزم متعادل پي مي بريم.
استدلال اخلاق گرايي اين گونه مطرح مي شود:
1) هدف يک اثر هنري عبارت است از ايحاد واکنش هايي که آن اثر با نمايش وقايع موجب مي شود.
2) اگر واکنش ها ، مذموم و غير اخلاقي باشد، دليلي داريم که مطابق آنچه خواسته شده واکنش نشان ندهيم .
3) دليل داشتن ما درواکنش نشان ندادن بر اساس آنچه که با خلق آن هنر از ماخواسته شده ،به معناي وجود نقص درآن اثر هنري است.
4) واکنش هاي مورد انتظار در اثر هنري مربوط به جنبه هاي زيبا شناسي اثر مي شود.بنابراين، دليل داشتن ما درواکنش نشان ندادن بر طبق خواسته ي هنرمند، به معناي نقص زيبا شناسي آن اثراست.
5)وجود القائات بد اخلاقي دريک اثر هنري ،مساوي است با نقص زيبا شناسانه ي آن اثر .
6) با اعمال تغييرات لازم، استدلال ديگري ساخته مي شود که نشان مي دهد آثار هنري باالقائات خوب اخلاقي، موجب پسنديده شدن آن اثر از لحاظ زيبا شناسي مي شود ؛ چرا که
درمورد آن دليل داريم که طبق انتظار هنرمند واکنش نشان دهيم .
7)پس،ديدگاه اخلاق گرايي اثبات مي شود.
توجه داشته باشيد که براساس اين استدلال، به ويژه قسمت دوم آن ، گوت خود را به اين نظريه متعهد مي کند که هرگاه يک اثر روايي داراي ويژگي هاي اخلاقي است ،خواه فضيلت و خواه رذيلت، آن ويژگي ها تا حدي بر ارزش زيبا شناسي اثر تأثير مي گذارد. ونواقص و اشکالاتي در استدلال گوت وجود دارد. که اندرسون، دين وکرول به آن ها اشاره کرده اند وما تعدادي از آن ها را در اين جا متذکرخواهيم شد.
پيش از اين در همين مقاله ، بيان صريح گوت در تعيين محدوده وسعت اخلاق گرايي، را ذکر کرديم .اين نکته داراي اهميت است که بدانيم که نظريه ي اخلاق گرايي مستلزم"تئوري اتفاقي" که معتقد است هنر با فضيلت باعث اصلاح انسان ها مي شود، نيست .همان طور که عکس اين قضيه را هم در بر نمي گيرد که هنر بد موجب فاسد شدن انسان مي گردد. گوت، نظريه اش را اين گونه توصيف مي کند که القائات اخلاقي خوب در هنر ،مستلزم امتياز زيبا شناسي آن شده و القائات اخلاقي بد موجب کاستن جنبه ي زيبا شناسي آن مي گردد.
شرط و توصيف ديگري نيز وجود دارد که بر اساس آن ، "اخلاق گرايي نمي گويد که القاي فضايل اخلاقي درهنر شرط الزام آوري است براي اين که کار هنري از لحاظ زيبا شناسي عالي باشد،بلکه آن اثر هنري مي تواند عالي،خوب يا ضعيف باشد...همچنين طبق اين نظريه ، القاي فضايل اخلاقي در اثر هنري شرط کافي براي اين که آن اثر از لحاظ زيبا شناسي خوب باشد،نيست.
گوت مي گويد:
«در ديدگاه اخلاق گرايي، چنين ضرورتي و چنين ادعايي وجود ندارد، چرا که ارزش هاي زيبا شناسي متعدد هستند و ارزش اخلاقي تنها يکي از آن ها محسوب مي شود. بنابراين ، براي قضاوت در مورديک اثر بايد همه ي موارد را در نظر آوريم و سپس حکم به خوب بودن آن نماييم. »
اين ويژگي نظريه ي اخلاق گرايي ( که ارزش هاي اخلاقي صرفاً يکي از چندين عامل دخيل در زيبا دانستن يک اثر هنري است) باعث مي شود اخلاق گرايي بر موراليزم متعادل ترجيح داشته باشد. اخلاق گرايي مدعي اين نيست که هر اثر هنري يا هر اثر هنري روايي داراي ويژگي هاي اخلاقي است ، بلکه براين باور است که با وجود ويژگي هاي اخلاقي، ارزش زيبا شناسي اثر تا حدي متأثر از آن ويژگي ها مي شود.
همان طور که قبلاً اشاره شد، استدلال هاي موراليزم متعادل و اخلاق گرايي ،نه تنها در وسعت ، بلکه در جزئيات نيز با هم متفاوت هستند. در جزئيات، هر دو نوع استدلال ، داراي اشکالاتي هستند. يکي از اشکالاتي که توسط اليور کنولي در مورد موراليزم تعادل گرفته شده ، به يکي از عناصر اصلي اين استدلال مربوط مي شود وآن ، لحاظ "مخاطب حساس اخلاقي يا مخاطب ايده آل " در اين استدلال است لازمه ي گنجاندن اين شرط دراستدلال اين است که مخاطب خاص با توجه به حساسيت اخلاقي خويش چنين قضاوتي را در مورد اثر دارد. و توجه به حساسيت اخلاقي خويش چنين قضاوتي را در مورد اثردارد. ارزيابي او عمومي و فراگير نمي باشد.
کرول سعي مي کند عليت گنجاندن اين شرط را اين گونه توجيه کند که منظور از مخاطب ايده آل اخلاقي، کسي نيست که هر آنچه را که در نظر اول غيرقابل قبول دانست و موجب جريمه دارشدن حس اخلاقي اش شد، رد کند، بلکه منظور موراليزم متعادل از رد اخلاقي يک اثر اين است که مخاطب ايده آل مانند يک راننده عمل نمايد. به اين گونه که به جاي گذاشتن پابرروي ترمز، از فشار دادن گاز، آن هم به خاطر وجود مانع ،خودداري کند. مخاطب ايده آل نيز به خاطر وجود اشکال اخلاقي در آن اثر ، دانستنش خودداري مي نمايد. ظاهراين گفته، اين اشکال را که مخاطب ايده آل نظرات اخلاقي خود را بر اثر تحميل مي کند پاسخ مي دهد، ولي به هر حال واژه ي مخاطب ايده آل و حساس اخلاقي باز هم مشکل ساز به نظر مي آيد.
ب) اخلاق گرايي در مقايسه با موراليزم متعادل
به عقيده ي کونولي،چهارم تعبير در مورد موراليزم اخلاقي ممکن است:
1-موراليزم متعادل آلي خوشبينانه؛
2-موراليزم متعادل آلي ناظر ايده آل؛
3-موراليزم متعادل آلي متداول،
4-موراليزم متعادل ذاتي متداول؛
براساس موراليزم متعادل آلي خوشبينانه، فضايل اخلاقي هميشه با همديگر موجب جذب تماشاگر مي شوند؛ چرا که همه ي افراد از اين لحاظ يکسان و داراي درک اخلاقي همانندي هستند. اين نوع تعبير از موراليزم اخلاقي ، نه تنها بسيار خوشبينانه است، بلکه صريحاً با مخالفت کرول روبه رو شده است. کرول، در توضيح تئوري موراليزم متعادل، از عبارت" مخاطب حساس اخلاقي " استفاده کرده است . که بدين طريق تماشاگرحقيقي و معمولي از محدوده ي آن خارج مي شود.اومي گويد.
«در برخي موارد،تماشاچي واقعي نمي تواند از نقص کارهنري متأثرشود؛ چرا که به اندازه ي کافي داراي حساسيت اخلاقي نيست...»
با اين توضيح ،اشکال ديگري که ممکن است مطرح شود، پاسخ داده مي شود. اشکال اين است : بر اساس موراليزم متعادل، ارزش هاي زيبا شناسي و اخلاقي، توسط تماشاگر درک وقضاوت مي شود، در حالي که تماشاگر عادي چنين صلاحيتي را ندارد،چرا که نهايتاً منجر به تفاوت در قضاوت ها و عدم ثبات مي شود. اين اشکال با متوسل شدن به مفهوم معياري تماشاگر ايده آل تا حدي مرتفع مي شود. با اين حال،کونولي معتقد است تکيه کردن تئوري موراليزم متعادل بر مفهوم تماشاگر ايده آل منجر به اين مي شود. که اين تئوري با تئوري اخلاق گرايي يکسان گردد.
تعبير دوم عبارت بود از موراليزم متعادل آلي ناظر ايده ال. کونولي اين تعبير را هم داراي اشکال مي داند و مي گويد: بر اساس اين تعبير،تماشاگر مورد لحاظ در تئوري کسي است که از لحاظ اخلاقي حساس است. از اين رو، همه ي مشکلات اخلاقي اثر در نظر او نواقص زيبا شناسي و همه ي محسنات اخلاقي اثر جزء امتيازات آن محسوب مي شود. بنابراين، شخص حساس اخلاقي ،همواره، با نگاه مثبت به آثار خوب اخلاقي نگاه مي کند و در مواجهه با آثار بد موضعي منفي دارد. از اين رو، قضاوت او در مورد ارزش زيبا شناسي اثر، منصفانه و بي طرفانه نيست. سپس کونولي به توضيح دو تعبير ديگرپرداخته که ما در اينجا از آن ها صرف نظر مي کنيم.
نکته ي اصلي در اين بحث اين است که اگر اين تئوري برتماشاگر ايده آل استوار باشد، نتيجه اش يکسان بودن اين تئوري با تئوري اخلاق گرايي است.به خاطر اين که با اين قيد، اموراخلاقي (فضيلت يا رذيلت) در همه ي موارد به ارزش هاي زيبا شناسانه منتهي مي شوند. البته اين نکته قابل ذکر است که گنجاندن قيد ايده آل و تماشاگر حساس اخلاقي در اين نظريه با اين معناست که کرول نمي خواهد ملاک و معيار مشخص براي قضاوت هاي اخلاقي معين کند؛ بلکه مي خواهد ديدگاه خود راباچنين معيارهايي موافق گرداند.
به هرحال، نظريه ي موراليزم متعادل جنبه هاي ارزشمندي است و دليل اشتراکي که براي اثبات آن ذکر شده از نکات قوت زيادي برخوردار است، با اين وجود، ادعاي نظريه ي اخلاق گرايي که مدعي است ويژگي هاي اخلاقي در هنرهاي روايي همواره با ارزش هاي زيبا شناسي مرتبط هستند وبر قضاوت کلي تماشاگر نسبت به ارزش زيبا شناسي آن کار اثر مي گذارد،مناسب تر وبهتر است. يک دليل براي اين ترجيج اين است که موراليزم اخلاقي مدعي است که ويژگي هاي اخلاقي، تنها در برخي موارد ،ملاک ارزش يابي هنري مي شوند، ودر نتيجه، يک سري از ويژگي هاي اخلاقي وجوددارند که به زيبا شناسي اثر ارتباطي ندارند در حالي که درعمل چنين تقسيم بندي براي ويژگي هاي اخلاقي وجود ندارد.
کرول هيچ گاه به اين تقسيم بندي و بيان نمونه هايي از هر دسته،ذکري به ميان نياورده است. از اين رو ،به نظر مي آيد که بهتر اين است که بگوييم ويژگي هاي اخلاقي در همه ي موارد به ارزش يابي زيبا شناسي منجر مي شود.
پيش از اين متذکر شدم که موراليزم متعادل، از اخلاق گرايي محدودتر است.کرول اگر چه با نظر گوت تا حدي همراه است، تلاش مي کند که نشان دهد دفاع از اخلاق گرايي و اثبات آن از اثبات موراليزم متعادل سخت تر است.
کرول مدعي است که ايرادي دراخلاق گرايي وجود دارد که بيشتر متوجه قسمت برداشت غير شايسته يا ضد اخلاقي است. او مي گويد: براساس اخلاق گرايي ، همه ي برداشت هاي غير اخلاقي ناشايسته هستند و ناشايستگي به اين منتهي مي شود که در قضاوت زيبا شناسي اثر،آن ويژگي ها تأثير منفي گذاشته، از ارزش آن بکاهد. ولي کرول در صحت اين نتيجه گيري ترديد دارد ودر رد آن به مقايسه ي آن با طنزغيراخلاقي متوسل شده است.
او مي گويد:
«اگر منظور نظريه ي اخلاق گرايي از «غير شايسته»، واکنش نشان ندادن باشد، در اين صورت،اين ادعا که همه ي آثار هنري غيراخلاقي در مخاطب واکنش ايجاد نمي کند. صحيح نمي باشد؛ چرا که هنرهايي از قبيل طنز، گاه داراي محتوايي نامناسب هستند و غيراخلاقي محسوب مي شوند، ولي نمي توان ازواکنش آن ها جلوگيري کرد، واز اين رو از ارزش زيبا شناسي آن کاسته نمي شود . از طرف ديگر، اگر منظور ازناشايست، صرفاً امور ناشايست اخلاقي باشد، در اين صورت، سؤال مي شود که ملاک تعيين امور غير اخلاقي چيست؟ بنابراين، کرول نتيجه گيري مي کند که " استدلال برداشت شايسته" از اين جهت قابل نقد است که همه ي برداشت هاي ناشايست از آثار هنري نمي تواند به کاستن ارزش زيبا شناسي هنر منجر شود. »
اعتراض کرول را مي توان به خود او نيز متوجه دانست .از اين جهت که در مورد طنزهاي ناشايست، شنونده ي حساس اخلاقي ممکن است به چنين طنزي( مثل جوک نژاد پرستانه) واکنش مثبت نشان ندهد وبه آن نخندد؛ همان گونه که نمي تواند در فيلم پيروزي اراده درگير شده، از آن لذت ببرد.پس اين استدلال که طنز غيراخلاقي ، با وجود ناشايست بودن، همچنان ارزش هنري دارد؛ در مورد همه ي افراد صادق نيست. از طرف ديگر،مي توان به ايراد کرول اين گونه پاسخ داد که خنديدن به يک اثر طنز به معناي ارزشيابي کردن آن اثر نيست . گاهي ما به جوک هاي ناپسند مي خنديم، با اين که در همان حال، به بد بودن و ناپسند بودن آن ها اذعان داريم .حتي مي توان گفت هنگام مشاهده ي فيلم هاي ناپسند سرگرم مي شويم ،ولي درهمان حال، به زشتي و پستي آن ها اعتقاد داريم. بنابراين، ميان اثر بد اخلاقي ونداشتن هيچ گونه برداشت و عکس العمل ، ملازمه يا وجودندارد.

پی نوشت ها :
 

1.نگاه شود به مقاله ي او، تحت عنوان:«زيبايي و شر در کارهاي لوينسون »، زيبايي شناسي و اخلاق 1998.
 

منبع:نشريه اخلاق،شماره 15.